سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون خبر کشته شدن محمد پسر ابو بکر بدو رسید فرمود : ] اندوه ما بدو همچند شادمانى آنهاست ، جز که از آنان دشمنى کاست و از کنار ما دوستى برخاست . [نهج البلاغه]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
عشق و رهایی
  • کل بازدیدها: 64290 بازدید

  • بازدید امروز: 2 بازدید

  • بازدید دیروز: 3 بازدید
  • داستان عشق
    ماه سیما واقعی ( 88/10/28 ساعت 7:39 ص )

    در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود

     که همه احساسات در آن زندگی می کردند:

     شادی، غم، دانش عشق و باقی

    احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد

     که جزیره در حال غرق شدن است.

    بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.        

     اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.

     زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود

     عشق تصمیم گرفت

     تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.

    در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش

     در حال گذشتن از آنجا بود کمک

     خواست.

     

     "ثروت، مرا هم با خود می بری؟"

    ثروت جواب داد:

    "نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست.

     من هیچ جایی برای تو ندارم."

    عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا

    در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

     "غرور لطفاً به من کمک کن."

    "نمی توانم عشق. تو خیس شدهای و

     ممکن است قایقم را خراب کنی."

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دو سوال جادویی
    مصاحبه با خدا
    پرسیدم
    داستان عشق
    داستان عشق

    =============================================================