سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با مردم چنان بیامیزید که اگر مردید بر شما بگریند ، و اگر زنده ماندید به شما مهربانى ورزند . [نهج البلاغه]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
عشق و رهایی
  • کل بازدیدها: 63245 بازدید

  • بازدید امروز: 4 بازدید

  • بازدید دیروز: 7 بازدید
  • دو سوال جادویی
    ماه سیما واقعی ( 88/10/28 ساعت 8:0 ص )
    سلام حتما خیلی وقتها پیش اومده که کاری که می خواین انجام بدین ندونین درسته یا نه ویا انجام دادین و پشیمون شدین که ای کاش انجام نداده بودم .خوب حالا من براتون یه ایده دارم که تجربه کردم و می خوام به شما هم پیشنهاد بدم تا استفاده کنید.یادتون باشه شما وارد وبلاگ عشق و رهایی شدین پس به هر چی که عشق می گه اهمیت بدین.اینطوری به وبلاگ عشق و رهایی احترام گذاشتین.حالا خوب گوش کنین هر وقت می خواین شروع به کاری بکنین و یا حرفی بزنین همیشه دو تا سوال از خودتون بکنین و این دو تا سوال اینه: 1/اکنون عشق چه می کند؟2/و آیا این من هستم؟
    با پرسیدن این دو سوال سریع به جواب می رسین یعنی بلافاصله بعد از پرسیدن این دو سوال اولین جوابی که تو ذهنتون میاد همون کارو انجام بده و مطمِئن باش که درسته می دونی چرا؟چون عشق جوهر وجودمونه و ما با همه دانشها خلق شدیم ولی متاسفانه بیاد نداریم و این دو سوال ما رو بیاد خودمون میندازه و بیاد میاریم که چه کنیم.
    امتحان کنین و نظر بدین متشکرم.

  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • مصاحبه با خدا
    ماه سیما واقعی ( 88/10/28 ساعت 7:45 ص )

     

    خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟»

    پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»

    خدا لبخندی زد و پاسخ داد:

    « زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟»

    من سؤال کردم: « چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟»

    خدا جواب داد....

    « اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند...

    و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند»

    «اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول

     خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند»

    «اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای

     که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند»

    «اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای

     می میرند که گویی هرگز نزیسته اند»

    دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت....

    سپس من سؤال کردم:

    «به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟»

    خدا پاسخ داد:

    « اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری

     که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند»

    « اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند»

    «اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند»

    « اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان

     سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند»

    « یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که

     نیازمند کمترین ها است»

    « اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما

    هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند»

    « اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند»

    « اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند»

    باافتادگی خطاب به خدا گفتم:

    « از وقتی که به من دادید سپاسگذارم»

    و افزودم: « چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟»

    خدا لبخندی زد و گفت...

    «فقط اینکه بدانند من اینجا هستم»

    « همیشه»  



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • پرسیدم
    ماه سیما واقعی ( 88/10/28 ساعت 7:43 ص )

    پرسیدم ...

    چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ 

    با کمی مکث جواب داد :

    گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

    با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

    و بدون ترس برای آینده آماده شو .

    ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز  .

    شک هایت را باور نکن ،

    وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

    زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

    پرسیدم ،

    آخر .... ،

    و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

    مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

    قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

    کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

    بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

    موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

    داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :

    هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،

    آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،

    شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا  گرسنه نماند .

    مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،

    مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

    به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،

    که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

    زلال باش ... ،‌      زلال باش .... ،

    فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

    زلال که باشی ، آسمان در توست



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • داستان عشق
    ماه سیما واقعی ( 88/10/28 ساعت 7:41 ص )
    ادامه مطلب...

  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • داستان عشق
    ماه سیما واقعی ( 88/10/28 ساعت 7:39 ص )

    در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود

     که همه احساسات در آن زندگی می کردند:

     شادی، غم، دانش عشق و باقی

    احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد

     که جزیره در حال غرق شدن است.

    بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان کردند.        

     اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند.

     زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود

     عشق تصمیم گرفت

     تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد.

    در همین زمان او از ثروت با کشتی با شکوهش

     در حال گذشتن از آنجا بود کمک

     خواست.

     

     "ثروت، مرا هم با خود می بری؟"

    ثروت جواب داد:

    "نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست.

     من هیچ جایی برای تو ندارم."

    عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا

    در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

     "غرور لطفاً به من کمک کن."

    "نمی توانم عشق. تو خیس شدهای و

     ممکن است قایقم را خراب کنی."

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    دو سوال جادویی
    مصاحبه با خدا
    پرسیدم
    داستان عشق
    داستان عشق

    =============================================================